پیرمردی توی حرم به جوانی گفت سواد ندارم
.
.
لطفا برایم زیارتنامه بخوان…
.
.
جوان شروع کرد به خواندن…
.
.
سلام داد به معصومین تا امام عسکری(ع)
.
.
سپس جوان پرسید:امام زمانت را میشناسی؟
.
.
پیرمرد پاسخ داد:چرا نشناسم؟
.
.
گفت:پس به او سلام کن
.
.
پیرمرد دستش را بر سینه گذاشت و گفت:
.
.
السلام علیک یا حجه بن الحسن العسکری
.
.
جوان لبخند زد:
.
.
و علیکم السلام و رحمه الله و برکاته
.
.
مبادا امام زمانمان کنارمان باشد و او را نشناسیم!!!
آقــــا اجـازه ! دلــــــزده ام از تمـــــام شـهر
بی تـــــــو دلـــ♥ـــم گرفته ازایـن ازدحـام شــــهر
آقـا اجـازه! دست خودم نیــست خســـته ام
در درس عشــــ♥ـــق من صـفِ آخـــــرنشسته ام
در این کلاس ، عاطــــــفه معنــــــا نمیـدهد
اینـجا کـسی بـرای تـــــو برپـــــا نمیــــــدهد
آقـــــــا اجــــازه ! بغـــــض گرفتـه گلویمان
آنقـــــــدر رد شدیم که رفـــت آبرویمان
یادمان باشد اگر تنــگی دل غوغـــا کرد
مهــــــــدی فاطمه تنهـاست از او یـــــــاد کنیم…
چه انتــظـــار عجـــیــبی !!
عجـــیـــب تر که چــه آســــان نبــــودنت شــده عادتـــــ
نـــه کـــوشــشــی نـــه وفـــایــــیــ
فقــــط نشـــستــه ایـــمــ و مـــیگویــیمـــ
خـــــدا کنـــــد کـــهــ بیــــایــــیــــ
مجنون شدم که راهی صحــرا کنی مرا . کوچکـــــ همیشه دور ز لطف بزرگـــ نیست . پیش طبیبـــــ آمدهام، درد میکشم . من آمدم که این گره ها وا شود همیـن! . حالا که فکـــــر آخرتم را نمیکنم . . من، سالهاستـــــــ میوه ی خوبی نداده ام . آقا برای تـــو نه ! برای خودم بد است . من گم شدم ؛ تــــــو آینهای گم نمیشوی . این بار با نگاه کریمانهاتـــــــ ببین .
گاهی غبــار جاده ی لیلا ، کنی مرا
قطره شدم که راهی دریـــا کنی مرا
شاید قرار نیستـــــــ مداوا کنی مرا
اصلا بنا نبود ز سرتـــــــ وا کنی مرا
حق میدهم که بنده دنیـــا کنی مرا
وقتش نیامده که شکوفـــــــا کنی مرا
هـر هفته در گنـاه، تماشـا کنی مرا
وقتش شده بیائی و پیــدا کنی مرا
شاید غلام خانه زهـــــرا کنی مرا
تمام راه ظهور تو با گنه بستم کسی به فکر شما نیست راست می گویم اگرچه شهر برای شما چراغان است من از سرودن شعر ظهور می ترسم من از سیاهی شب های تار می گویم درون سینه ما عشق یخ زده آقا کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از خزان شدن این بهار می گویم
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
بسم رب الهادی المهدی باز هم یک سال گذشت،سالی که بدون حضور او بهارش خزان شد و این سال نیز سرشکسته به تاریخ پیوست. یک سال بر عمرمان افزوده ولی به راستی چه چیز در این عمر سزاوار افتخار است؟ چند سال از آن نه چند روز از آن نه چند ساعت از آن را صرف مهدی زهرا نموده ایم؟ تا چه اندازه از عمر دراز انتظارش کاسته ایم؟ آری به راستی که او منتظر است نه ما؛چه چیزمان به منتظران شباهت دارد؟ مهدی گفتن هایمان؟ کدامشان؟ همان ها که از هزارتایشان یک کدام هم برای او نیست؟ همان ها که تلفظ هر کدامشان مخصوص یکی از مشکلاتمان است؟ به راستی کی از ته دل گفتیم مهدی بیا؟ کی توانستیم حتی برای یک روز پای دعوتمان بایستیم؟ به راستی به چه چیز خود باید ببالیم؟ به یوسف فروشی هایمان یا به وفای به عهدهایمان؟ به اللهم کن لولیک هایمان؟ کدام اللهم کن لولیک؟ ما که خود مانعی بر سلامتی اوییم،ما که کار هر روزیمان به درد آوردن قلب اوست.ما که خط تک به تک نامه هایمان کوفی است. به راستی مهدی برایمان فقط معبری برای مشکلات است؟ به راستی فقط وقتی از همه جا درماندیم به سراغش می رویم؟ آری چه کسی بهتر از او ولی نه صبر کنید،نگاهی دیگر بیاندازید مطمئن شوید که او آخرین نفر است. تا به حال چه قدر بی بهانه به یادش بوده ایم؟ چه قدر بی بهانه به یادش گریسته ایم؟ چندبار فقط به خاطر خودش صدایش زده ایم؟ چند بار فقط برای خودش فرجش را طلب کرده ایم؟ حتی برای یک بار برای خشنودی او کاری کرده ایم؟ دعایی خوانده ایم که هدف از آن چیزی جز برآورده شدن حاجاتمان بوده باشد؟ صرفاً برای یاد او نه برای خودمان. تا به حال دلمان یرای او تنگ شده است؟ دلمان جای خالی اش را حس کرده است؟ ثانیه ای سبب تعجیل در ظهورش شده ایم؟ اگر هیچ کاری نمی کنیم بیایید لااقل دردی بر دردهایش نیافزاییم لااقل ما که ناممان شیعه است گزندی به او نرسانیم. چه قدر دنیا برایمان شیرین است؟ چه قدر که اینگونه سرگرم آن شده ایم؟ که اینگونه غافل از نظاره گر منتظرمان هستیم.چند سال دیگر باید سپری شود تا نبودن او را حس کنیم؟ تا درک کنیم که چیزی کم داریم.آنقدر غرق در دنیا شده ایم که این کمبود بزرگ برایمان عادت شده،جمعه های پیاپی سپری می شود و ما انگار نه انگار که مهدی نداریم،آری ما مهدی می خواهیم چه کنیم؟ ما که اینگونه در راحتی و شادی زندگی می کنیم انگار نه انگار که او ناراحت است؛آری مهدی به چه کارمان می آید؟ همان مهدی که اگر بیاید حساب هایمان را،بساط شادیمان را برهم می زند.همان شادی دلفریبی را می گویم که هر ثانیه اش خنجری بر قلب اوست،همان شادی عجین شده با گناه.آری انگار نه انگار که او منتظرمان است.شاید فقط منتظر یک سلام،سلامی از ته دل،سلامی که به معنای عدم گزند اوست،ولی ما همین یک سلام را نیز از او دریغ می کنیم. ولی بیایید بگوییم السلام علیک یا مهدی،آری ما نباید بگوییم،آری ما نمی توانیم بگوییم السلام علیک یا ابتا. چگونه ممکن است دختری هر روز سبب آزردگی پدرش شود؟ هر روز او را منتظر و غمگین ببیند و لی کاری نکند؟ آری کاری که نمی کنیم هیچ بر مدت انتظار و شدت دردهایش هم می افزاییم. آیا تا به حال برای ناراحتی اش ناراحت شده ایم؟ تا به حال فکر کرده ایم که او چه قدر به یاد ماست؟ آری او آنقدر مهربان است که اگر کسی تو را بیازارد بیشتر از خودت غمگین می شود و همچنین است که اگر تو کسی را بیازاری بسیار بیشتر از تو شرمگین می شود.حال شده است که کسی ما را بیازارد ولی ما نه برای خودمان بلکه برای شرمساری پسر فاطمه از گناه او ناراحت شویم؟ شده است مرتکب خطایی شویم اما بیشتر از آنکه برای آن شرمساری کنیم برای این شرمنده شویم که خطایمان مهدی را رنجاند؟ به راستی کدام کارمان را باور کند؟ مهدی گفتن هایمان را یا دل شکستن هایمان را؟ آری با این همه چگونه می توانیم بگوییم مهدی دوستت داریم،منتظرت هستیم ؟به راستی چگونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟